شما اینجا هستید   |

    چت ها : آن ها که دوست دارند

متن زیر قسمتی از گفت و گوی من با امیرحسین یکی از دوستانم هست.

(طبیعی هست که لحن خودمانی دارد)

از طرفی تصمیم گرفتم دسته بندی چت ها در این بلاگ رو ایجاد کنم.

از اونجایی که امروزه بسیاری از صحبت های ما در بستر همین چت صورت میگیره اگر در آینده نیاز داشتم متنی از چت هام رو منتشر کنم و یا در موردش بیشتر بنویسم و توضیحاتی روش بدم از همین دسته بندی استفاده میکنم.

رنگ آبی امیر و رنگ مشکی هم من هستم.

متن پیام ها :

اشو میگه «میلیون‌ها انسان تصمیم گرفته‌اند که دیگر احساساتى نباشند. پوست کلفت شدند تا دیگر کسى نتواند آزارشان دهد، امّا به بهایى گزاف!
کسى نمی‌تواند آزارشان دهد، امّا دیگر کسى نمی‌تواند شادشان هم کند!»
بستن گارد احساسی شاید باعث بشه که دیگه درد نکشین، اما بی‌حسی از درد بدتره

 

-آیا وقتی احساسات دستت میاد و فک می‌کنی به اون ضربه نیاز داشتی به اون تلنگر

فک نمیکنی که شاید ضعیف شده و دیگه هیچ وقت در حد قبلی قدرتمند نیست

و بهای آسیب ندیدن و قوی شدن از بین رفتن شدت و اوج احساست هست
تو به نوعی بازم ضعیف شدی؟

-من حقیقتا آدم راضی هستم.

ینی کلا از شرایط و جایگاهی که دارم و براش تلاش کردم و بش رسیدم کاملا راضی ام.

دوست ندارم ساکن و بدون تحرک باشم ولی به حال کسی یا جایگاهی یا حالتی یا حس و حالی کلا کاری ندارم و نمیخوام جاشون باشم
و واقعا فک میکنم این دیدگاهی که دارم باعث میشه آدم شادی باشم و لذت ببرم از کارم و هزارتا چیز
اما بعد اون مورد ادم محتاط تری شدم.

هیچ وقت هیچ وقت اون چیزی واقعا هستم رو به کسی نشون نمیدم.
با یه عده شاد و بگو بخند
با یه عده جدی و کم حرف و…

-آره دیگه
ولی از قسمت فکریش طفره رفتی
گفتم بهای این عملکرد اینه که دیگه هیچ وقت صد احساس یا صد وجودت رو رو نمیکنی و دیگه تجربه ای به اون اندازه عمیق نخواهی داشت.

هیچ وقت مثل گذشته رو تجربه نمیکنی.

-کلا آدم هر تجربه ای که به دست میاره باعث میشه دیگه مثل گذشته اش رو تجربه نکنه چون تغییر کرده
و خب باید بدونی که وقتی داری از میزان لذت کم می‌کنی این بهاشه.

تو اگر دیگه اون حس عمیق رو تجربه نمیکنی که ضربه نخوری

خب بهاشو دادی از قبل و به کنترل خودت بوده

 

-خواستم بگم صرفا یه مزیت نیست
تاوان خودشو داره

-قبول دارم.

ولی مزیت اش اونجاییه ک دیگه قرار نیست رنجش رو دوباره تجربه کنی.

اره یه چیزایی رو از دست میدی ولی اون رنج روحی رو تجربه نمیکنی اونجور.

فک میکنم بهایی که میدیم نسبت به چیزی که به دست میارم می ارزه.

چیزی رو کنترل میکنی که میتونه زندگی تو رو نابود کنه یا آباد کنه.

و وقتی یه بار تجربه میشه و اونقدر باشعور هستی که کنترلش کنی از خطر بزرگی جلوگیری میشه.

-آفرین
سوال بعدی من اینه که آیا ممکنه به مرحله ای برسی که مجدد اجازه بدی یک نفر اونقدر عمیق نزدیک بشه بهت ؟

یعنی بگی این واقعا خود خود شخصه و اجازه میدم مثل گذشته بهم نزدیک بشه حتی اگر می‌دونم  آسیب پذیر میشم و ممکنه ضربه بخورم ؟

-جواب سوال ۳ تا ویژگی داره:
ناراحت کنندس
سخته
و غیرقابل پیش بینی

متاسفانه باید بگم نه.

نمیزارم کسی مثل قبل بهم نزدیک شه حتی اگه از تجربه ی سری چیزای خوب محدود شم.
اما خب موضوع اینه ک تو رابطه دراز مدت (منظورم بالای ۷‑۸ سال) چقدر میتونم کنترل داشته باشم. این چیزیه که هنوز تجربه اش نکردم.
ببین همین حرفم یه سخنرانی نیاز داره تا تکمیلش کنم و منظور قطعی ام رو بهت برسونم

-ولی بهش فکر کن

به نظر من آدم قوی واقعی کسیه که خودشو تمام و کمال در اختیار بزاره

با وجود آگاهی از تضعیف شدنش 

مثل مادر ها برای فرزندشون

اون قوی واقعیه کسی که زندگی رو تجربه مطلق کنه نه کنترل شده

و توانمندی ضربه خوردن داشته باشه.

قوی واقعی اونه و کنترل در لول دوم قرار میگیره که ما برای پیشگیری خودمون درستش می کنیم
منظورم هر بی انسان و نا نجیبی نیست.

منظورم واسه اون آدمی که فکر می‌کنی درسته هست.
نه هر کسی

- قوی کسیه که  از زندگی تا حد امکان لذت ببره و اسیب بدی نبینه.

آسیب دیدن و تجربه های بد یه شکل ضعف میاره. به یک ماه پیش خودت نگاه کن.
تجربه ی زندگی اگه کنترل نشده باشه بی ثباته.

برای این ک واقعا لذت ببریم باید بعضی جاها کنترل داشته باشیم بدون شک
این در مورد کسی ک واقعا دوستش داریم هم هست.

ولی این که تو دراز مدت که گفتم چقدر به حرفم پایبند باشم رو خودمم نمیدونم.

ولی میدونم حرف الانم درست ترین حرف از نظر خودمه.

شبت بخیر

-شب بخیر

 

و من ماندم و فکر کردن به این متن از کتاب آن ها که دوست دارند.

بخشی از کتاب را نگاه کنید:

 

 

آن ها که دوست دارند

همیشه درد کشیده اند

 

پی نوشت :

کتاب آن ها که دوست دارند یک رمان هست و بیشترین بخش زیبایش برای من همین ابتدای کتاب بود.

این کتاب به داستان زندگی جان آدامز و جنگهای استقلال آمریکا می پردازد.

قرن هجدهم، بخش گسترده ای از جهان، چراگاه استعمار کهن بود. مستعمره نشین های آمریکایی که در اصل اهل انگلستانند، در پی نان و آب و زمین و ثروت، به دنیای تازه کوچ کرده اند و در مرحله پس از اسکان و استخوان بندی های نخستین، به فکر استقلال میفتند و به اعتراض و نبرد می پردازند.

 

آن را برای اولین بار در کتاب خانه ای عجیب زیر دانشکده زبان های خارجی دانشگاه اصفهان که تازه پیدایش کردم بودم دیدم .

 

 

تگ های مطلب : ، ، ، ،
دسته بندی : چت ها , معرفی کتاب
به اشتراک بگذارید : | | |