در طول ۲۳ سالی که گذرانده ام تا به امروز نشده است که فردی به من بدی کند و آن فرد را نبخشم !
شاید مورد عجیبی باشد اما دلیلم آن را منطقی می کند.
در بدترین بدی هایی که به من صورت گرفته پس از فرو نشستن خشمم با خود فکر کرده ام که آن فرد چقدر با من تفاوت دارد.
چگونه بزرگ شده است،محیط فرهنگی و جغرافیایی اطرافش چه بوده،مادرش شب ها برایش چه میخوانده است و پدرش در زندگی از او چه ساخته است.
خودم را که جایشان قرار میدادم درصد قابل توجهی از رفتار هایشان را قابل بخشش میدیدم.
همه چیزشان با من فرق داشت.
در نهایت نیز اگر با شرایط بالا هم مدرک پاسی را نمیتوانستم بدهم نگاهی به فرد میکردم و با خود میگفتم:
«ذاتش بد و سیاه بود که آن هم دست خودش نیست.»
یعنی بدترین درد ها و بدی هارا هم با این جمله آخری لاپوشانی میکردم.
چند روز پیش داشتم برای یکی از دوستانم تعریف میکردم که من همه آدم هایی که در حق من کار بد و نادرستی کرده اند را بخشیده ام به جز یکی
آن یک نفر …
یکی بود که در هیچ شرایطی نمیگنجید
نه شرایط محیطی بدی داشت نه مادرش ذره از مهر و محبت برایش کم گذاشته بود.
نه هیچ جور مشکل داری سپری کرده بود.
و از همه مهم تر این که آن فرد اصلا ذات بدی نداشت.
یکی از مهربان ترین و خوش ذات ترین آدم هایی بود که مینماند و میشناختم.
با این حال بدترین درد ممکن را برایم آورد آن هم به عمد و با آگاهی کامل
میدانید دردش خیلی بیشتر از این حرف ها بود چرا که در هیچ فیلتری قرار نداشت چرا که من از آن ذات همچین انتظاری نداشتم
چرا که هیچ وقت نمیتوانستم ببخشمش و تا مادامی که نبخشید رها نمی شوید.
این مطلب را نوشتم برای این که کمی آرام تر شوم و یادم بماند چه کسانی را نمیبخشم
همان کسانی که آگاهانه درد می آفرینند و آگاهانه آن را تحمیل میکنند.
آن هایی که هرگز لایق بخشیده شدن نیستند.